سرجیو، عکاس، بازیگر، کارتونیست، مجسمهساز، بدلکار، نویسنده و...است.
کیم تامپسون: شما در اسپانیا به دنیا آمدهاید؟
سرجیو: بله در سال 1937 در اسپانیا متولد شدم، آن زمان جنگ بود و جزو نیروهای پشت خط بود، ما به فرانسه مهاجرت کردیم، چیز بیشتری به یاد ندارم...
کیم: در آن زمان چند سال داشتید؟
سرجیو: حدود 6. به همراه خانواده به فرانسه رفتیم. جایی به نام ویشی بود که پناهندگان یهودی و اسپانیایی را بدانجا میفرستاند. سپس مکزیک از پناهندگان با آغوش باز استقبال کرد و ما مثل فیلمهای ماجراجویانه به اسپانیا رفتیم. اول فرانسه را یاد گرفتم و بعد از مدتی اسپانیایی را. فیلمی را دیدم به نام The Two of Us، داستان مردی که بچههای یهودی را دوست نداشت. این داستان را ما در آن زمان زندگی کرده بودیم.
تامپسون: از کودکی نقاشی را شروع کردین؟
سرجیو: بله درسته. ولی خیلی خوب نقاشی نمیکردم. یعنی نقاشیهام مثل بقیه بچهها معمولی نبود. همینجوری پشت سرهم توی یک صفحه نقاشی میکشیدم.
تامپسون: پشت سر هم؟
سرجیو: بله. اولین کمیک رو یادم هست حتی اولین نقاشی کمیکی که دیده بودم رو به یاد دارم. یه کمیک سیاه و سفید اسپانیایی بود. اونقدر محوش شده بودم که یادم رفته بود برگردم سر کلاسم. روی درختی توی مدرسه نشسته بودم و به اون دوتا اثر کمیک نگاه میکردم.
ت- یادتون میاد کمیکها در چه موردی بود؟
س- نه ولی همین حالا هم اگر ببینمشون یادم میاد.
به یاد دارم پدر و مادرم در جلسهای شرکت کرده بودند و مرا در سالن نمایشی گذاشتند که در آنجا کارتون پخش میشد، بدون اینکه احساس خستگی کنم بارها و بارها تصاویر را نگاه کردم.
ت- فکر کنم کارتونهای معروف آمریکایی بودهاند؟!
س- بله Tom and Jerrys, early Koko the Clowns و چند کارتون دیگر بود. من با انیمیشن و کمیکهایی بزرگ شدم که به اسپانیایی ترجمه شده بودند. در آن زمان کتابهای کمیک چندانی وجود نداشت، اما هر چه که رنگ داشت و رنگی بود مرا مجذوب میکرد تا اینکه رفته رفته خواندن را یاد گرفتم و با داستانهای کمیک آشنا شدم.
ت- ایدههایتان از آنچه دیده یا مطالعه کردهاید تأثیر میگیرد یا ساخته ذهن خودتان است؟
س- ا زذهنم میآیند. از دیدن و خواندن کمیک لذت میبردم اما هیچ وقت فکر نمیکردم این همان کاری است که باید انجام بدهم. از محتوای کارتونها بیش از تصاویر لذت میبردم. از جوک و طنز لذت میبردم. از خواندن واژهها لذت میبردم. همۀ نقاشیهایی که آن زمان کشیدم یکجور کنجکاوی و ماجراجویی بودند. در دوران کودکی عدۀ زیادی از بچهها بهتر از من نقاشی میکشیدند و من هرگز بچۀ هنرمند کلاسمان نبودم. معلمهایم همیشه مچم را در حال نقاشی کردن میگرفتند ولی نقاش خوبی نبودم. زمانی که کلاس سوم بودم فهمیدم هرچه که میخواهم را میتوانم نقاشی کنم. اولین درآمدم از نقاشی بود. در آن زمان ما همه چیز را حفظ میکردیم.
ت- شیوۀ تدریس آن زمان اروپا؟!
س- بله. همۀ درسها حفظ کردنی بودند. جغرافیا، زیست و... برخی درسها را باید کپی میگرفتیم، شامل نقاشیهایی از زنبور و پروانه و... بود، بچهها نمیتوانستند انها را نقاشی کنند، جایشان را خالی میگذاشتند و من در ازای دریافت چند پنی برایشان نقاشی میکردم. قبل از شروع کلاس همۀ آنها را تند و تند نقاشی میکردم شاید یکی از دلایل اینکه خیلی سریع نقاشی میکشم همین باشد. با پولم برای خودم بازی خریدم که البته مادرم گفت گران است و باید آن را پس بدهی. بعد هم معلمها به داستان ما پی بردند و همه چیز تمام شد.
ت- شاید معلم فهمیده همۀ آنها کار یک نفر است؟
س- گمان نمیکنم چون تصاویر کتاب ها یکسان بود. از مدرسه که با اتوبوس به خانه میرفتم آخرین نفری بودم که در ایستگاه پایانی پیاده میشد، تمام مسیر را برای بقیه بچهها داستان تعریف میکردم، داستانها را همان موقع فیالبداهه میساختم. در دورۀ دبیرستان بود که به صورت حرفهای کار طنز وو کارتون انجام میدادم.
یه کارتونیست با استعداد درخشان!
دلم میخواست مثل Virgil Partch یک کارتونیست حرفهای باشم.
ت- آثار Virgil Partch در مجلۀ مکزیکی چاپ میشد؟
س- نه. مجلاتی از آمریکا مانند Ja Ja را مطالعه میکردم. در آن زمان ما نمی دانستیم زیراکس چیست، چیزی به نام میموگراف داشتیم. چیز درهمی و برهمی بود، بنابراین به جای استفاده از آن یک روزنامه نقاشی دیواری داشتیم، در یک جعبه شیشهای بزرگ روی دیوار بود تا مردم بخوانند. همۀ مقالات و کارتونهای من هم آنجا بودند. سردبیر یکی از دخترهای همکلاسیام بود و به من میگفت: «سرجی ، آنها را به مجلات بفروش». برای من این پوچترین ایده بود - کارتونهایم را بفروشم!. و یک روز او گفت: « سرجی همۀ ما را به ناهار دعوت میکند». گفتم: «من پول ندارم.» او گفت: «داری. تو کارتونهات رو فروختی». او سه کاریکاتور از روزنامه دیوراری را به مجلۀ Ja Ja فروخته بود، و این اولین فروش حرفهای من بود در سال 1953. من بیشتر از دیگران تعجب کردم. حالا من کاریکاتوریست بودم. البته، یک بار خودم به آنجا رفتم و کارهایم را نمیخریدند[خنده] من هنوز به اندازه کافی خوب نبودم. آنها فقط روزی که همکلاسیام به آنجا مراجعه کرده بود چند کارتون لازم داشتند، وقتی آثارت را چاپ شده میبینی حس میکنی کارتونیست شدهای.
ت- ذوق کردید؟
س- بله. از زاویۀ دیگری به آنها نگاه کردم. در ان زمان شاید Ja Ja تنها مجلۀ کارتونی موجود بود. مجلۀ دیگری در آن زمان آغاز به کار کرد، من با مداد طرح میزدم ولی آنها میگفتند لازم است با خودکار این کار را انجام بدهم. کار با قلمو را دوست نداشتم. من تحصیلات هنر نداشتم و فقط دوست داشتم کار طنز انجام بدهم، به هر روی مجله با نام Sic آغاز به کار کرد. از تمام کارتونیستهای آمریکایی کار دریافت میکرد. سال 1955 به دانشگاه رفتم. به دانشکده مهندسی رفتم چون والدینم دوست داشتند مهندس شوم. برای خانوادههای اروپایی مدارج علمی مهم بود. [میخندد]
به دانشکده مهندسی رفتم و حتی یک کلمه هم نمیفهمیدم. به خودم گفتم این چیزی نیست که میخواهم باشم. حالا دیگر مدرک مهم نیست، تو میتوانی هنرمند، معمار و... باشی. مرد جوانی نیز از من خواست کارتونهایم را به او بدهم تا یک انجمن افتتاح کند، بعد هم دیگر هرگز او را ندیدم. چنی اتفاقاتی برای همه در جوانی میافتند.
Ja Ja برای هر کارتون یک دلار پرداخت میکرد. سپس وارد دانشکده معماری شدم. وقت زیادی برای پرداختن به کارتون نداشتم. باز هم آنجا روزنامهدیواری درست کردم. اما این بار کل کارهایش متعلق به خودم بود. هر کسی هر حرفی داشت میگفت و من به صورت کارتون آن را میکشیدم. مجبور بودم خیلی سریع آنها را بکشم و همین شد که سرعتم در کار بالاست. برای آرایشگرها و صاحبان سوپرمارکت و... نقاشی میکردم. در ایام کریسمس کارهای زیادی را میفروختم. روی پنجرهها بابانوئل میکشیدم یا تصور نانهایی که در ایام خاص تهیه میشدند..
ت- چه شد که معماری را رها کردید؟
س- خب من دانشجوی خوبی نبودم. تا جایی که سر و کار رشته با طرح زدن بود خوب پیش رفتم اما به محض اینکه وارد مباحث تخصصی شد بعد از سه سال فهمیدم دوستش ندارم. به خودم گفتم «من اینجا چه کار میکنم؟ نمیخوام با کارگر و معمار و... سر و کله بزنم». خب اگر میخواستم از خانه بیرونم نکنند باید ادامه میدادم. [میخندد]
کارهای زیادی انجام دادم. در مجلۀ Manana هر هفته کارهایم چاپ میشد. برای خودم یک صفحه داشتم و کاری را انجام میدادم که عاشقش بودم و هستم. به من گفتند هر هفته پنج اثر را به ما تحویل بده و در عوض حقوق خوبی هم نمیدادند.
یک روز داشتم با عدهای در کافۀ دانشگاه بحث میکردم که جامعۀ آمریکای لاتین مدرکگراست ولی ما نمیتوانیم دکتری کارتون داشته باشیم. خیلی چیز مضحکی میشود. آنجا بود که به این نتیجه رسیدیم برای کارهای اینجوری هم باید دانشگاهی وجود داشته باشد. حتی اگر راننده هم باشید و مدرک داشته باشید قابل احترامتر خواهید بود. برای همۀ رشتهها برنامۀ درسی نوشتیم و وقتی حرف از کارتون به میان آمد من برنامۀ لازم را نوشتم.
یکی از موراد گذراندن یک سال دورۀ اموزش کارتون در اورپا و دورۀ بازاریابی در آمریکا جهت ارتباط با فرهنگ و مردم آنجا بود. قرار بود همین کار ار بکنیم. اما دوستم به آمریکا رفت. من هم بلیط گرفتم و به آنجا رفتم.