امیــرمنصــور رحیـمیان، کارتونیست و منتقد کارتون ، به تازگی در ستون خود در شهرآرانیوز به تحلیل ثری از پاول کوژینسکی، کارتونیست مطرح و لهستانی، در یادداشتی با عنوان« تُهی در جهان امروز » پرداخته و در تحلیلیی که کرده است به مصرف گرایی انسان امروز و نهادینه شدن استعمار در درون انسان ها و استثمار شدن این انسان در دور باطلی که زندانی استعماری است پرداخته که می خوانید:
« کارخانههای وسیع و عریضوطویل، کارگاههای تولیدی کوچک و بزرگ، شرکتهای مرتفع شیشهای، بانکهای پرزرقوبرق و ادارههای شلوغ، همه درحال تولید هستند. تولید آدامس، چیپس، نردههای کنار خیابان، وسایل بازی، یخچال، تلویزیون، سیستمهای پیشرفته حسابداری، دستمالکاغذی، ماشینهای زیراکس، مجوزهای ریزودرشت و هزاران هزار چیز دیگر که نتیجه همه آنها «ثروت» است. درحالیکه بشر فکر میکند همه آنها درحال تولید چیزهای مختلف هستند، در پشت پوسته و حقبهجانب همه آنها چیز دیگری درحال تولید است؛ چیزی که نمیشود در خیابانها کار گذاشت. نمیشود درش را باز کرد و قدری از آن را خورد. چیزی که نمیشود دید و لمسش کرد.
محصولی دهشتناک که آرامآرام مثل اسید، روح و تفکر آدمها را در خود حل کرده است. چیزی که بهظاهر هیچچیز نیست، ولی درعینحال همه درگیرش هستند. این محصول یک نوع نگاه به دنیاست که بیوقفه درحال تولید است. تفکر دریوزهگری و مصرف است که در بستههای چیپس و پفک به اوقاتفراغت بشر حمله میکند. روغن و آرد و گوشت میشود و سر سفرههای آدمها سرو میشود. لباس میشود و بر تن بشر مینشیند. تفکری که آنقدر در پسوپیله روح آدمها نفوذ کرده است که طور دیگری نمیتوانند این جهان را تصور کنند. در اجباری غمانگیز، سازوکار دنیا و شکل زندگی آدمها به این منوال است. انگار روش دیگری برای زیستن درکنار هم نتوانستهاند اختراع کنند.
استعمار در جان آدمها ریشه دوانده و خودشان هم این قانون را پذیرفتهاند. قانونی که هیچجا نوشته نشده است و آنقدر بدیهی است که نوع دیگری از زیستن، به ذهن هیچکس خطور نمیکند. قانونی که با خون و دیانای از نسلی به نسلهای بعدی منتقل میشود و همه آنهایی که فرصت زیستن را پیدا میکنند، در همین چارچوب زندگی میکنند و در همین چارچوب میمیرند. فرزندان در ادامه راه پدران و مادران، استعمار میشوند یا استعمار میکنند. این زندانی است که حتی آنهایی که فکر میکنند استعمارگر هستند، هم زندانیاش هستند.
اثر «پاول کوژینسکی»، کارتونیست مطرح و کاربلد لهستانی، هم به همین نکته اشاره میکند. اثری که بهطور غمانگیزی، تکاندهنده است. این اثر ساده و مینیمال، مردی را نشان میدهد که درمقابل دستگاه خودپرداز خم شده است و درحال دریافت اسکناسی است که از شکاف دستگاه بیرون آمده است.
تا اینجای کار منطقی به نظر میرسد. یک نفر پولی را که متعلق به خودش است، دارد از دستگاه برمیدارد. ولی چه نکتهای، انجام این کار ساده را تبدیل به موقعیتی کارتونی میکند؟
اول آنکه شکاف دریافت پول در پایین دستگاه قرار دارد، تا آن حد که آدم برای دریافت پولی که مال خودش است، باید تا حد تعظیم خم بشود. ولی کار به همینجا ختم نمیشود. انگار مرد، قاعده بازی را میشناسد. به شکل لباس پوشیدن مرد دقت کنید. مثل آدمهای فقیر قرن هجدهم، لباس پوشیده و کلاه را از سر برداشته است و با احترام این ذلت را میپذیرد. کاراکتری که آدم را یاد شخصیتهای فقیر داستانهای «چارلز دیکنز» میاندازد. به کلاهش دقت کنید که چه شکلی دارد و چطور آن را در مشت میفشارد. کلاه لبهدار آدمهای طبقه فرودست در مشتی که از استیصال به سینهاش چسبیده است.
اسکناسهایی که حاصل رنج خودش است و دستگاه تنها کاری که میکند، این است که آنها را دستهبندی و مرتب میکند. انگار مرد، خودش قبول کرده است که اوضاع به این شکل باشد. زمینه کاملا سفید است و جز سایههایی در زیر پا که برای ایستایی شخصیتها کار شده است، هیچچیز در آن نیست.
کوژینسکی دنیا را به همین شکل میبیند. زمینهای سفید و تهی که آدم هرقدر در آن پیش برود، هیچ افقی پیدا نیست و همین تصویری که میبینیم، تنها راه شناخت جهان امروز است.»