درون هر هنرمندی، نیروی خارق العاده وجود داره که برای این نیرو مهم نیست چند سالته…اون فقط میخاد به واسطه تو عالم دیگهای رو به بقیه نشون بده ..
در اون سالها تلویزیون، فیلمهای ترسناک یا تخیلی، انیمیشنها و بازیهای نو پای آتاری و سگا تاثیرات بسیار زیادی روی من داشت !
منم بادیدن این تصاویر توی دنیای شگفت انگیز تخیلات، غرق میشدم و سعی میکردم دنیای جدیدم رو بِکِشم…
این دفعه دیگه چیزی برای کشیدن جلوم نبود…همه چیز توی ذهنم موج میزد !
کم کم متوجه شدم کاراکترها تو ذهنم تمامی ندارند و دوست دارم تا ابد اونها رو طراحی کنم… تا اونجایی که هیچ وقت فکر نمیکردم چی می خوام بکشم! دستم روی کاغذ خط خطی خودشو میکرد و پایین می اومد…
سالها گذشت و متوجه شدم توی کارهام گرایشهای یکسان مثبت و منفی خیلی متمایز خودش رو نشون میده! اما اینم میدونستم منفیه داخل من خیلی قوی تر هست.که همین باعث شد بارها امضای هنریمو عوض کنم و در نهایت برسم به چیزی که واقعا حس می کنم خودم هستم.
و در نهایت هر چه قدر زمان میگذره متوجه میشم چقدر نمی دونم و چقدر وقتم کمه برای بیشتر فهمیدن…»