امیرمنصور رحیمیان با تحلیل اثری از«مارکو ملگراتی» هنرمند ایتالیایی یادداشتی به بهانه روز کارتون و کاریکاتوریست در سایت شهرآرا نیوز نوشته است که می خوانید:
«عمویی داشتم که قبل آنکه سم شیمیایی تهنشینشده در ریههایش، نفس اش را برای همیشه ببرد، داستان مینوشت و شعر میگفت و اهل کلمه بود. با قدرت کلمه آشنا بود و از پیچشهای ادبی سر درمیآورد، با اینحال به کسانی که جادوی خطوط را میدانستند، حسادت میکرد. در کتابخانه بزرگش، کتابهای کارتون قدیمی داشت و شیفته نگاه آن آدمها به زندگی بود.
این مطلب را تقدیم آن آدمها میکنم؛ به تمام خواهران و برادرانم که از یک پدر و مادر نیستیم و درهمهجای دنیا پخش شدهایم. برای همه آن آدمهایی که با دیانای خط و رنگ با یکدیگر ارتباط خونی گرفتهایم. برای آنهایی که با چشمهایی که نادیدنیها را میبیند، به وقایع نگاه میکنند وآن اتفاق هرقدرهم تلخ باشد، شیرینش میکنند، ازآن لطیفه درست میکنند و به خورد ملتها میدهند. برای آنهایی که دیروز به روایت تقویم، روز جهانیشان بود. برای آنهایی که به دلیل ابراز عقیدهشان با خط و هاشور، کشته شدند، زندانی شدند و دست و قلم شان شکست. برای آنهایی که هشتم آوریل هر سال، روزشان است.
روز کارتون و کاریکاتوریست را نمیشود تبریک گفت وقتی که در جهانی زمخت زندگی میکنیم که تحمل طنز تصویری را هم ندارد. ناجیالعلی و خیلیهای دیگر، قربانی همین نداشتن تحمل شدند. قربانی آگاهی و رشد دانایی شدند. در همین صفحه تا الان، آثار کارتونیستهای زیادی را بررسی کردهایم. کارتونهایی که بهظاهر چند خط ساده درکنار هم بودهاند و در عمق شان به اندازه یک مقاله، کلمه و به اندازه یک سخنرانی طولانی، حرف داشتهاند. کارتونهایی که زیاد هم پیچیده نبودند و برای فهم شان، نیازی به مفسر و نشانهشناسی زیادی نبود؛ برخلاف نقاشی که آدم، برای فهم بعضی نشانهها و ترکیببندیهایش، باید حتما در همان سبکوسیاق مطالعه داشته باشد.
همین امر، مخاطبان این هنر را محدود میکند به دایره آدمهایی که اطلاعات اولیهای از این هنر دارند، درحالیکه در کاریکاتور و کارتون اینچنین نیست. کارتونیست، خوب میداند که با دایرهای وسیعتر از آدمها که بیشترشان آدمهای معمولی و گاهی با مطالعات محدود و غیرمرتبط هستند، سروکار دارد. کار یک کارتونیست آنجایی سختتر و بغرنجتر میشود که خودش باید به موضوعی که میخواهد درموردش کار بکند، مسلط باشد. باید پیچیدهترین مفاهیم آن موضوع را بتواند به زبان ساده و قابل فهم برای مردم عادی توضیح بدهد. باید طوری بگوید که به هیچکس برنخورد. باید طوری و از فاصلهای باد بزند که نه سیخ بسوزد نه کباب و درعینحال، جان مطلب را برساند؛ درست مثل راه رفتن روی لبه تیغ.
تیغی که آنسویش فهم نادرست ازموضوع است و این طرفش آگاهی درباره آن. کاری که طنزنویسان و نویسندگان با کلمات میکنند را باید به شکلی با خطوط انجام بدهد که عاقبتش همانی بشود که میخواهد. در توصیف کاری که کارتونیستها انجام میدهند، هیچکس بهتر از خودشان نمیتواند چیزی بگوید. اثر«مارکو ملگراتی» ایتالیایی بهترین توصیف برای کار آنهاست. اثری که بهدور از ماهیت، بدون شخصیت پردازیهای آنچنانی و متکی بر ایده، سعی میکند چیزی را بیان کند. مردی که دقیقا با شکلوشمایل مانکنگونه و با سایههایی بر صورتش، مثل مانکنهایی که عطر و ساعت و کت و شلوار تبلیغ میکنند، دارد کاری را انجام میدهد که کمی دورازانتظار است.
او درحال کشیدن نقاشی است. موضوع نقاشی هم یک تخممرغ سالم است، ولی او نیمرویی را تصویر کرده است. ملگراتی با این کار میخواهد ماورای شخصیت و قیافه هنرمند، کارش را قضاوت کنیم. او شاید با ترسیم این اثر، میخواسته است این نکته را یادآوری کند که: «مهم نیست، چهکسی حرف میزند؛ مهم این است که چه میگوید». شاید همانطور که من اینهمه کلمه پشت هم ردیف کردم تا حرفی بزنم، او هم برای خواهران و برادرانمان تصویری کشیده است. تصویری برای قدردانی از آدمهایی با چشمان بینا برای نادیدنیها.»